خلاصه داستان: با شب عروسی دو شخصیت اصلی، باران و نیما، آغاز میشود. همهچیز در ظاهر عادی و شاد به نظر میرسد، اما با آزادی خلافکاری به نام شاهرخ، اوضاع بهیکباره تغییر میکند.
خلاصه داستان: هاشم به دلیل ناراحتی قلبی، اصرار همسرش و امید به شغل بهتر به همراه خانواده به تهران مهاجرت می کند. اما زندگی در تهران او و خانواده اش را در تنگناهای زیادی قرار می دهد.